هفته - شماها بخونین 30 تا عکس!
روز حلقهها! the rings' day!
صبح اول صبح طبق روال این چندوقته رفتم مسیر پشت مصلا واسه عکاسی! هوا عااااااالی! پرررررررررر برگ! پیش بینی کردم شنبه پر برگ باشه به خاطر بارونای اخر هفته پیش! بعد حالا مسابقه داشتم با این اقایون رفتگر که تا جارو کردنشون رو شروع نکردن سریع عکس بگیرم. اینقده خوب بووووووووود! هی با ولوم پایین از ذوق این همه خوشگلی جیغ میزدم!
بعد گوشیمم رسما کشتم! اولش با شارژ فول کلییییییییییی عکس گرفتم. بعد شارژش به نفسای اخر رسیده بود هی بوق میزد. دی دی دی! منم با همون ریتم درد درد درد! بعد یه چندثانیه بهش فرصت میدادم جیغش تموم شه نفسش جابیاد نفهمه دارم بازم ازش کار میکشم دوباره 4-5تا عکس میگرفتم و دوباره گوشیم دی دی دی!
بعد عکاسی یکی از دوستان همکلاسی - بواسطه همکلاسی بودن دوستیم نه به صمیمتی که با بچههای اکیپمونم ولی خب دوستیم- رو دیدم و تا کلاس دیگه همراه شدیم. داشت تعریف میکرد که اره استاده - من اون درسو قبلا پاس کردم- هی امتحانو عقب جلو مینداخت و منم گفتم بهش برنامه زندگیمونو به هم ریختین و من متاهلم! شما که خودتون متاهیلین...
من: مگه تو متاهلی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ![]()
دوست: اره! نمیدونستی؟؟؟
من: نههههههههههههههههه! دیگه کلی تبریکاتو حلقه اشو دیدم دستش و اینا. بعد پرسیدم عقد هم کردین یا فقط نامزدین؟
دوست: عروسی هم کردیم.
من: جدیییییییییییییی؟؟؟؟ کیییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و هی جیغ و داد اون وسط اسمشو صدا میکردم و هی بازم تبریکات!
دوست: دو ترم میشه!!!!
و من دیگه چشام داشت میزد بیرون!![]()
دوست: مگه حلقه امو ندیده بودی؟ فلانی که چندوقت هی اصرار میکرد شیرینی بیار!
من: نه! - میخواستم بگم اخه بنده خدا تویی که همه اش 60 تا انگشتر دستته تو همه انگشتا من از کجا بفهمم الان یه انگشتر جدید اضافه شده اونم از نوع حلقه!!!!!؟؟؟؟ بعد من وقتی بغل دست تو نمیشینم مگه من گوش درازم - شخصیت مدرسه موشها- که بفهمم فلانی داره به تو میگه شیرینی بیار!
تو
این چندوقته خعلی باهم صحبت کرده بودیم و تعریف کرده بود واسم و اینا ولی
هیچ وقت حتی اسمی از همسرش نبرده بود که من بفهمم! سابق بر این ملت حداقل
یه شیرینی میدادن ادم بفهمه یه خبری شده!![]()
بعدش به این داشتم فکر میکردم که این اینجوری بعضی دیگه از بچهها کلاسمونم اونجوری!
اینقدر تابلو تابلو دستشو تو هوا تکون میده و هی میگه زندگی متاهلی سخته
زندگی متاهلی سخته - حالا هنوز دو ماهم نیست فقط عقد کردن و سختیاش هم به
این بود که از خوابگاه خود دانشگاه دیر میرسید سرکلاس وقتی میرسید تو چشم
استاد زنگ میزد که چون این کلاس داره و بیداره اون بدبختم بیدار بشه و
نخوابه!!!!- انگار نوک قله قاف رو فتح کرده! البته دوستان پیشینه ی طرف تو
کلاس رو واسم گفتن و کاملا معلوم شده تمامی تاکیدات بر "زندگی متاهلی" از
قصده!!!! بی جنبه!!!![]()
این یه مورد!
مورد دوم cutie!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یادتونه گفتم؟ دیگه اگه من cutie رو نشناسم که به درد لا جرز دیوار میخورم!
فقط
ما یه ذره تو محاسبات اشتباه کردیمو فکر کردیم بعد محرم/صفر تازه ازدواج
میکنه و حلقه. اخیییییییی! ^ـ^ هی دستشو یه جوری میگرفت حلقه تابلو نشه! نه
اینکه بخاد تاهلش رو قایم کنهها! دیدین ادم وقتی یه چیز جدید مثلا یه
ساعت دستش میکنه واسه اینکه حس میکنه یه موقع حرکات غیر ارادی دستش از وزن
اضافهای که داره رو اون دست تابلو نشه اون دستو هی تکون نمیده؟؟؟ اینم
بنده خدا واسه اینکه یه موقع حرکات دستش تابلو نشه هی یا دستشو میکرد تو
جیبش یا انگشتاشو تا میکرد و میزد به کمرش که حلقه اش معلوم نشه. اخه cutie
همیشه دستاش رها تو فضا میچرخید موقع تدریس! بازم خوبه راستدسته! نمیدونم
چپدست بود موقع نوشتن پا تابلو میخواست چیکار کنه!!!![]()
چقدر این چندوقته خبر نامزدی غریبه ها رو هم میشنوم! سابق بر این دوماه محرم و صفر این داستانا تعطیل بود! البته من خودم با این مخالفم که دو ماه شادی مردم عقب بیفته. یه مدتی واسه احترام باید رعایت بشه ولی نه اینکه دوماه فقط عزا بریزیم تو حلق مردم!
یکشنبه
بازهم صبح رفتم عکاسی! بعدش بچه ها - یونین و شرماک- سر سه راه زبان منتظرم وایساده بودن که منم برم بهشون بپیوندم باهم بریم سرکلاس. شرماک میخواست بره زیراکس فرزاد. یه مسیر کوتاهی از دانشکده ما تا اونجا هست. اول گفت شما برین بالا منم میام بعد گفت اره کارم اینه اگه دوست دارین بیاین. منم با کلی ذوق گفتم من که همییییییییییییشه پایه ام واسه پیادهروی! خندید گفت اره تو رو که میشناسم. دیگه باهم 3تایی رفتیم. یه درخته هم تو محوطه دانشکده مونه خیلی خوشگل بود! به قول شرماک شکل کلی خود درخته هم عین برگه!
قبل کلاس تربیت بدنی اینقددددددددددددر هوا خوب بود دلم میخواست فقط پیاده روی کنم و عکس بگیرم!
ولی خب نیمیشد که! اما دیرتر رفتم کلاس و عکاسی کردم و اهنگ گوش دادن و با
اهنگ همخوانی کردم. اون دور و بر کسی نیست خیلی راحت میشه با اهنگ ادم
بخونه. البته نه بلندا! همین با ولوم حرف زدن عادی.
چرا ایرانیا فکر میکنن همه کارن؟؟؟
درسته که رشته تربیت بدنی خیلی از درساشون با علوم پزشکی مشترکه تا حدی!
ولی اخه عزیز من چرا الکی از خودت تز میدی سرکلاس درباره رژیم چاقی و
لاغری؟؟؟؟ درباره اینکه فقط کافیه غذا رو کم کنی روز به روز؟؟؟؟ درباره
اینکه بستنی اصلا نباید خورده بشه؟؟؟ هفته ای یه بستنی رو متخصص تغذیه به
یکی از دوستام که داره رژیم میگیره گفته مجازه! بسته به خود فرد داره و
شرایطش! همونطور که یکی تا مهندس نباشه حق نداره پل بسازه چون ملت میریزن
پایین میمیرن یا تا یکی حقوق ندونه حق نداره وکالت کنه یکی که تغذیه نخونده
هم حق نداره رژیم بده!!! والا!
من نیس دوستان تغذیه ای و حقوقی زیاد دارم سر این دو تا زمینه هم حساسم!
یعنی کنترل کردم خودمو یه چی بار استاده نکنما!!!!![]()
یا
مثلا! چرا وقتی یه چی رو نمیدونیم نمیگیم نمیدونم؟؟؟؟ چرا نمیپرسیم حداقل
از طرف که منظورت چیه؟؟؟ فقط میخایم بگیم ما بلدیم! حالا مثلا توی استاد
نگی بلد نیستی ما نمیفهمیم پیچوندی؟؟؟؟
یاد مستر به خیر!
استاد زبان آموزشگاه که میرفتم. بلد نبود میگفت بلد نیستم! حتی اگه ما بچه ها هم میتونستیم جواب بدیم استقبال میکرد!
و همچنان فیس بوق دوستت داریم!
فیس بوق دوستت داریم!
چقددددددددددر خوبه ها! البته تاوقتی که ادم فقط دوستاشو داشته باشه! نه
مث قبلنم که همه بودن الا اونایی که باید و اصلا خوش نمیگذشت! حالا هیشکی
نیست الا اونایی که باید!![]()
یادم نیست یکشنبه بود یا شنبه. فکر کنم همین یکشنبه بود.
شب من خسته و کوفته پا سیستمم, هدفون رو گوشم اهنگ گوش میدادم
و پلاس بودن تو بلاگفا و فیس بوق. خواهرم پا تی وی, داره دور میزنه, یهو با هیجان" انانیمسسسسسسسسسسسس
همون اقاهه که تو دوستش داری" من" کدوم اقاهه خیلیا هستن که من دوستشون
دارم" و برمیگردم سمت تی وی و یه اقاهه ایه که من اصلا نیمشناسم.
خواهرم"این نه! یکی دیگه الان نشونش میداد" و من زیرنویس رو میخونم که
برنامه بررسی انقراض یوزپلنگ اسیایی و یه موضوعی تو این مایه هاست! یهو ذوق
زده میشم
و با وجد میگم"دکتر نوروزی! دکتر نوروزی رو میگی؟" خواهرم"نمیدونم. اسمشو
نمیدونم که." من" همون عینکی لبخند میزنه. اخه دکتر نوروزی درباره یوزپلنگ
آسیایی و حفظ محیط زیست مینویسن!"خواهرم"اره! خود خودشه!" و من میخ میشم به
تی وی که بازم دوربین برود روی چهره ی لبخندی دکتر نوروزی! البته خسته
بودم و انرژی گوش دادن به بحث علمی رو نداشتم. دوربین که میره رو چهره
اشون" سلااااااااااااااااااااام! دکتر نوروزی!"
و تمام پستهایی که تابه حال توی "کاکلی" ازشون خوندم و نظراتی که واسشون
دادم و جواب نظرهام و حتی اون نامه ای که واسه تولدشون واسشون نوشتم رژه
میرن جلو چشم!
دوشنبه
صبح اندکی پیاده روی و عکاسی بازم!![]()
بعدشم سایت و دانلود! خوابم میومد شدید!
- فاطمه
- گذاشتم دانلود کنه همینجوری هدفونم هم تو گوشم بود و ام پی تری پلیرم رُ! سرمو گذاشتم رو میز و رفتم تو چرت!
از چرت که بیدار شدم نیگا کردم دیدم زده دانلودا تموم شده!!! منم خب
اینقدر این فولدرای اهنگ ام پی تری پلیرمو گوش میدم ترتیب اهنگا رو حفظم
دیگه! داشتم با خودم محاسبه میکردم که اخه این اونموقع که میخواستم بخوابم
زد بود 20 دقیقه مونده دانلود تموم شه. من از وسط اهنگ قبلی خوابیدم و الان
وسط اهنگ بعدیم! یعنی نهایت 5-6 دقیقه! چی شده آیا؟؟ کلیپارو چک کردم دیدم
بله! نصفه دانلود شده.
نیگا کردم دیدم اینترنت قطع شده! اینترنت دانشگاه واسه یه 10 دقیقه ای قطع
بود و بعد خداروشکر وصل و ما همه دانلوداتمان را نموییدیم!![]()
سر کلاس نقد، رو شعر The Sick Rose
کار میکنیم. بعد روشمونم reader response بود. یعنی اینکه هر خواننده چه
پیامی میگیره از شعر. استاد گفت که این شعر خواننده رو تا اخر توی
indeterminacy میذاره یعنی خواننده تکلیفش معلوم نیست که این رز که میگه
اسم گل منظورشه یا اسم ادم. بعد من گفتم استاد یه سوال دارم. مث همیشه
اینجور وقتا گفت "کی باید جواب بده؟ من؟" خندیدم گفتم نه خودم جواب میدم.
پرسیدم که همه باید این indeterminacy رو داشته باشن؟ اخه من از همون دفعه
اولی که خوندمو هنوز تو کلاس کار نکرده بودیم این رز واسم گل بود نه ادم! و
هرچی بیشتر تلاش میکنم ادم رو توش ببینم اینی که گله بهم بیشتر ثابت
میشه. اقا نمیدونیم چرا استاد بهش برخورد! خو نمیبینم! چیکار کنم! گفت "اخه
چرا؟ خب باید این Response تو بررسی بشه! شاید... شاید... تو به طبیعت
خیلی علاقه داری؟؟؟" هیچی دیگه میخواستن ما رو نقد روانکاوی کنن! و منم
قهقهه میخندیدم.
روش این نقد اینه که خط به خط شعرو میخونی و میری جلو و خط به خط میگی که
چی میگه نه اینکه اول کل شعرو بخونی و بعد داستان واسش پیدا کنی. استاد
خودش این کارو کرد و بعد گفت "یه سریاتون با من موافقین و یه سریا
مخالف!-چشم تو چشم من- مث تو! حالا تو بگو واسمون" منم شروع کردم خط به خط
گفتن بعد استاد هنوز تموم نشده میگه"اوکی! Blake توی این این شعر میخواسته
به ما گیاه شناسی یاد بده!"
و من واقعا قهقهه میزدم !
خلاصه
که ظاهرا استاد از دستمون عصبانی یا شایدم فقط ناراحت شده! حالا باید
فعالیتمون سر کلاس رو افزایش بدیم تا بازم باهامون دوست شه! بایدم واسه
جلسه بعدی responseهامون رو بنویسیم ببریم واسش. باید نهایت تلاشمو بکنم که
خعلی خوب توضیح بدم که چرا نمیتونم ادم رو توش ببینم!
چتیکا حال خواهرم رو پرسید و اینکه دیگه خیلی ازش تعریف نمیکنم. گفتم اتفاقا چند شب پیش خودمونم داشتیم درباره همین حرف میزدیم که چرا دیگه کمتر با هم حرف میزنیم. دلایلش معلومه! یکی اینکه کمتر همدیگه رو میبینم. من دانشگاه بودم و اونم دانشگاه واسه تدریس! و وقتایی هم که هم رو میبینیم خسته ایم. فقط میمونه اخر هفته ها که من به درسا میرسم و خواهرم هم به کارای پژوهشیاش. یه دلیل دیگه اشم اینه که حرفای مشترکمون خیلی کم شده. چون دغدغه هامون خیلی فرق میکنه! من با ادبیات عشق میکنم و اون با انسان شناسی! وقتی اون با وجد از انسان شناسی واسه من میگه من خیلی جذب نمیشم دیگه و وقتی هم که من با شور و حرارت یه تیکه از یه اثر رو واسش میخونم اون خوشش نمیاد. به خودشم گفتم. مثلا همین چند روز پیش من با کلی حض و کیف دلم میخواست تیکه هایی از "نفحات نفت" رو که الان دارم میخونم و واقعا حض برانگیز بود برای یکی بخونم. اول میپرسم بخونم واست؟ میگه بخون. وقتی خوندم با کلی ذوق اصلا سرشو از رو لپ تاپ بالا نیورد! بهش میگم ممنون که اینقدر توجه کردی من چی خوندم! هیچی نمیگه. بعد میگه حواسم نبود. خب وقتی اینجوری به دوست داشتنی های من واکنش نشون میده چه حرفی باهاش بزنم؟؟؟
البته این وسط اونی که بیشتر ضربه میخوره خواهرمه که کاری هم از دست من برنمیاد. تا اونجایی که تونستم تلاش کردم و میکنم! ولی بازم فایده ای نداره. من یه عالم دوست دارم که هرجا باشم بخام میتونم یکیشونو پیدا کنم و اخرش یه موضوع مشترک باهاش پیدا کنم که ازش بگم، اما خواهرم مث من تو وادی دوستی و این حرفا نیست. ترجیح میده دوست کمتری داشته باشه اما هرلحظه داشته باشتش! خب هیچ دوستی نیست که هرلحظه و هرروز بتونه وقتشو با ادم سپری کنه! هرکسی زندگی خودشو داره. ولی وقتی تعداد دوستا بره بالا بالاخره ادم یکی رو پیدا میکنه که باهاش درباره یه چی حرف بزنه!
یه مشکل دیگهای که جدیدا هم تو ذوق میزنه بینمون، تفاوت نسله! یه حرفایی رو اون نمیتونه به من بگه و یه حرفایی رو من به اون. چون از نظر نسلامون حرفای بیهودهای ان! درصورتیکه واسه اون یکی نسل واقعا بحث مهمیان!
بعد کلاس کی رو دیده باشم خوبه؟ a.s.s! خعلی خوب بود!
بازم تا در شرقی باهمدیگه رفتیم.
سه شنبه
از دیروز ظهر گلوم شروع کرد به سوختن! با چتیکا هم که بودیم اصلا حواسم به هوا نبود و این سوزش گلو رو انداختم گردن اینکه الان چندروزه هات چاکلت و نسکافه و قهوه زیاد خوردم - تو دانشگاه سردمون که میشه میگیریم. بعد که اومدم خونه همچنان ادامه داشت و هی بدتر هم شد! امروز از صبح چنان گلوم میسوخت که به بدبختی اب دهنم رو قورت میدادم. صبحونه هم یه ذره به زور خوردم. ماسک هم زدم که هوایی که تنفس میکنم به خاطر نفس خودم گرم و مرطوب باشه. بعد تقریبا یه ترم برای اولین بار تا دانشکدهمون رو هم با سرویس رفتم. اصلا نفسم در نمیومد تا ایستگاه رو برم! البته یه چندتا عکس از برگای یخ زده همون تو بلوار و روبرو مصلا گرفتم. سرکلاس نمایشنامه هم اصلا حوصله حرف زدن نداشتم. یعنی یه کلوم حرف میزدم سرفه ام میگرفت و چون گلوم درد میکرد و میسوخت حس میکردم الانه که با سرفه کل گلوم کنده شه بیاد تو دهنم! قبل کلاس از پله ها که رفتم بالا همون دوست متاهلی که شنبه ازش گفتم رو دیدم. اونم مث منه ولی بدتر از من! بهش میگم فقط تو منو درک میکنی! میگه "اتفاقا امروز یه اقاهه یه چی پرسید منم این تیکه سربالایی اومدم جوابشو دادم گفت ممنون اومدم بگم خواهش میکنم تا ه بیشتر نرفت نفسم! گفتم خوا! و قطع شد صدام! اقاهه همینجوری باتعجب نیگا کرد و من گفتم هش میکنم!"
ظهر سرکارگاه داشتم میمردم از خواب!
یعنی
تاحدی که تا میدیدم استاده بهم دید نداره جفت چشامو میبستم! بعد اخرای
کارگاه بود استاد گفت خوبه تمومش کنیم دیگه؟ هان؟ و بچه هام همه اره استاد
بسه ولی من یواش گفتم اخه ضایع بود همه اشو خواب بودم! استاد خودش گفت اره
دیگه بسه داره میشه ساعت خواب و به من نگاه کرد! آخییییییییییییییییییش
تموم شد و جلسه اخرش بود! واقعا پشیمانم که چرا رفتم :/
عصر
که اومدم خونه خواابیدما! یعنی عین خرس افتادم! از ساعت 3و نیم بود انگار
تا 7ونیم خواب بودم! هی بیدار میشدم ولی نمیتونستم از جام کنده شم! بدنم
درد میکرد و گلوم بهتر شده بود. فکر کردم بدن درد واسه خستگیه ولی فرداش
فهمیدم نه خیییییییییر! اینجانب دو روز الودگی هوا گلومو ملتهب کرده و بعدم
از عصر روز دوم یعنی همین امروز سرما هم خوردم!!! دارو که اصلا نخوردم
واسه سرماخوردگیم ولی بیچاره شدم.
قشنگ انگار کل نای و نایچه و بروبچس داشتن کنده میشدن!
چهارشنبه
صبح رفتم ازمایش خون واسه چک اپ! هورااااااااااااا!
تازههههه از هر دو دستم هم خون گرفت!
من واقعا ازمایش خون رو دوست دارم اینی که خون ادم میاد تو اون سرنگه! ^ـ^
ولی خب ایندفه خیلی سرنگش گنده بود! اونموقع هیچ دردی نبودا! ولی الان هم
کبود شده هم درد میکنه! اصلا اون تو که بود قشنگ پوست دورش شل شده بود تکون
میخورد!
بعدازظهرم بعد تقریبا یه ماه بالاخره تونستم برم انجمن نجوممون!
خعلی خوب بود!
بازم سر به سر همدیگه گذاشتیم و خندیدم!
مثلا اقای مسئول واسه یه کاری 10 میلیون میخواست. به من میگه تو داری دستی یه 10 تومن به من بدی؟ منم میدونستم میلیونه اخه گفتن قبلش. گفتم ده تومن چی؟ هزارتومن بخاین دارم! البته اونم نقد نیس باید کارت بکشم! کلی خندیدم! یا مثلا اومدن تو کفشا من به خانوم استاد میگن کفشاش چی چیه؟ همون کاترپلارا پام بود. منم میخندیدم! خانوم استاد گفت از ما نخریدن! گفتم از میدون امام خریدم! اقای مسئول به خانوم استاد رو کردن میگن اینا رو بنداز وسط خیابون یه جفت از کفشا خودمونو بهش بفروش!
یا میگه تو کاپشن گورتکس نمیخای؟؟؟ -تو این مایه هاس کاپشن گورتکس- میگم نه! ممنون. میگه این خانم استادم نمیخواست! اخرش یکی انداختیم بهش! پولشم گرفتیم!
میگم نه من پولشو ندارم! میگن نههه پولشو که خدا میرسونه!![]()
کلیییییییییییییییییی هم ذوق کردم!
ما
انجمنمون یه فروشگاه داره. بعد یه وبلاگ خود انجمن داشت از قبل اینکه من
باشم. وقتی من رفتم یه چنددفه پست گذاشتم تو وبلاگشون خلاصه به جو نتی
انجمنمون وارد شدم. بعد یه دفه بحث بود که میخان فروشگاهو اینترنتی کنن و
بحث این بود که یه بخش تو وبلاگ انجمن راه بندازن یا یه وبلاگ/سایت جدا. من
گفتم سایت بهتره ولی چون طول میکشه تا اماده بشه فعلا وبلاگو راه بندازیم
بعد اطلاعاتو منتقل میکنیم به سایت. قالب وبلاگ انجمننمون و همین وبلاگ
فروشگاهمونم خودم طراحی کردم. قرارم شد وقتی همه محصولاتو زدن تو وبلاگ
فروشگاه تبلیغشو کنیم. اما الان باوجود اینکه هنوز کامل نشده و تبلیغاتی
انجام نشده، دو تا خرید داشتن ازمون! تازه نه از اصفهان! از استانای دیگه!
اینقده ذوق کردم که اقای مسئول با ذوق واسم گفتن!!!![]()
کلا وقتی میرم انجمن هم چون شوخی میکنیم خوش میگذره هم چون هی سوالات درباره این چیزا ازم میپرسن و منم بلدم جواب بدم.
از
آیسان - دنباله داری که بهش میگن دنباله دار قرن به خاطر شرایط خاصش-
پرسیدم و اینکه برنامه ای نمیذارن واسمون. اقای مسئول پرسید افق شرقی خونه
اتون چه طوره؟ یه لحظه تجسم کرد پشت بوم رو و گفتم افتضاح! هر دو -خانم
استاد و اقای مسئول- خندیدن و خانم استاد گفت:"این یکی جدید بود! از هرکی
میپرسیم میگه افق شرقیش خوب نیس!" بعد توضیح داد اقای مسئول که چون دنباله
دار رو باید ساعت 5صبح دید و 5صبح هم باید همه وسایل اماده اماده باشن,
باید بریم خونه یکی و وسایلو اماده کنیم و یا شب همونجا باشیم یا اینکه یه
جوری بریم که 5صبح بریم پشت بومشون. و من به این فکر میکردم و در دلم اه
میکشیدم که اگه خونه قبلیمون بودیم... چون ساختمونمون از بقیه بلندتر بود
هم افق بهتری داشتیم و هم اصلا میشد اونشب همه بچه های گروه بیان خونه مون.
طبقه دوم در اختیارشون! صبحم پاشیم بریم پشت بوم.![]()
این دنباله دار چون فاصله اش با خورشید خیلی کمه همراه با خورشید حرکت میکنه یه جورایی و واسه همین فعلا فقط میشه دم طلوع دیدش.
پنجشنبه
یعنی من اصلا اصلا نمیتونم عین ادم بدون تلف کردن وقت منتظر اتوبوس موندن و بعدم خود تاکسی، یه تاکسی بگیرم عین بچه ادم بیام خونه!
امروز دیدم اتوبوس نیس گفتم گشنمه زود برم خونه. سریعم یه تاکسی پیچید تو
خیابون. منم دست گرفتم سوار شدم! اقا یه تاکسی دیگه از پشت سر بوققققققق
بوووووووووووووق! چراغ چراغ! بعد اومده راننده اش پیاده شده اومده با
راننده همون تاکسی ای که من توش بودم دعوا که تو مال این خط نیستی و چرا
مسافر منو سوار کردی! خلاصه دعوا شد سر من!
پیاده مون کردن سر همون تاکسیای شدم که خط همون مسیر بود. بعد پیاده که
شدم اومدم در تاکسی رو ببندم انگشتمم باهاش بستم! قشنگ صدا داد انگشتم!
اولش به رو خودم نیوردم یعنی نفهمیدم چیکار کردم! همین که تاکسیه راه افتاد
یهو درد انگشت منم شروع شد و میخواستم همون وسط جییییییییییییییغ بزنم!
اما نمیشد که! به جاش تا خونه زیر لب ذکر مامانی مامانی میگفتم!
پیش خودم گفتم خب این دوتاش! تا سه نشه بازی نشه دیگه! حتما سومیش اینه که
اتوبوس بیاد همون موقع. کاش اتوبوس اومده بود! سردردم که چند روز بود هی
کم و زیاد میشد دوباره شروع شد! سرم بوم بوم میکرد! دیگه تا برسم خونه
نمیدوستم از درد سرم بنالم یا درد انگشتم. البته سرم به خاطر گشنگی بود و
شوک درد انگشتم خداروشکر زود خوب شد! ولی انگشتم اینقدر درد میکنه
نمیتونستم جواب پیامکای چتیکا رو بدم. هی اشتباه تایپ میکردم.
چیقده فیس بوق خوبه ها! این هفته هی من از داشتن فیس بوق بیشتر و بیشتر ذوق میکنم!![]()
آدرسمان را نخواهید که نخواهیم داد! شخصی است! & SECRET!
جمعه
آیسان مرددددددددددددددددددد!

دیگه چندان امیدی نیست که بعد گذر از فاصله خیلی کم با خورشید -که تو نجوم
بهش میگن برخورد- برگرده. یه ذره ازش باقی مونده که اونم دیگه جونی نداره!
من میخواستم ببینمممممممممممش! یعنی امید داشتم واقعا بشه دنباله دار قرن و
تو روز هم نوردهی داشته باشه!
خبر جدید: هنوز نفس میکشه! آیسان هنوز زنده است! تا 2-3 روز دیگه معلوم میشه هنوز هم خواهیم دیدش یا نه!
حالا میریم سراغ عکساااااااااااااااااااااا
1. شنبه صبح! برگ بود و برگ بود و برگ!
2. عکسا چون هوا خبری بود وضوحشون خوب نیست
3. این کجی دید عمدی نیستا! به خاطر شیب پیاده روست. وقتی حواسم نبوده صاف کادر بندی کنم که این شیب نشون داده نشه.
4. آیا من حق نداشتم با وجود این همه برگ از ذوق جیغ بزنم؟؟؟ البته با ولوم پایین.
5.
6.
7.
8.
9.
10.
11.
12. یکشنبه. حوض روبروی مصلا. هرکی گفت این چه شکلیه!!!!؟؟؟؟
13. وقتی هوا اییییییییین همه ابره، شما انتظار دارین من عکس کارت پستالی تحویلتون بدم؟؟؟؟
14. برگا نسبت به دیروز کمترن!
15. اینم همون درخته است که تو یکشنبه نوشتم به قول شرماک شکل کلیش هم شبیه برگ میمونه! تو محوطه دانشکده خودمونه این.
16. همون درخته از نزدیک
17. کنار همون خیابونی که یه طرفش نردههای دانشگاهن به طرف خیابون هزار جریب. بعد سالن ورزشیه که سالن کشتی داره.
18. دوشنبه. اون طرف چمنا که سفیدن به خاطر نور نیست! اون طرفش کامل یخ زده بود و این طرف که سبزه یخش آب شده بود به خاطر نور خورشید که زودتر بهش تابیده بود.
19. ببینین برگا چه خوشگل یخ زدن!
20. اون دون دونا یخه ها! امتحان کردم قطرات شبنم یخ زده رو برگه!
21. لطفا مانیتور را بچرخانید! من درست عکسو آپلود کردم ولی سایته چرخوندش! بعدشم هرکاری کردم دوباره آپلودش نکرد. پس! به مانیتورهای خود دست بزنید!
22.
23. رو دیوار دانشکده داروسازی، پشتش حالا تو عکس بعدی میذارم کدوم پشت منظورمه!!! این آرم دانشگاه اصفهان نیست آیا؟؟؟ حالا ما هی بگیم ساختمون داروسازی قبلا واسه دانشگاه اصفهان بوده هی شماها بگین نه! بعد تازه بگین چرا سه راه زبان سه راه زبانه! خب دانشگاه اصفهان 4تا ساختمون بیشتر از علوم پزشکی پاره کرده!
شعار رو دیوارش منو کشته! آره جون خودتون!!! منظورم به داروسازیا نیستا! کلا قشر "فرهیخته" رو میگم که بهشون برمیخوره اگه بهشون نگی "دکتر" و بگی آقا/خانم فلانی! بعضیا که بهشون میگی استاد هم بهشون برمیخوره چرا دکتر صدام نکردی!!! ادم نمیدونه به اینجور استاد دانشگاهها چی بگه!
24. از اینجا که برین رو همین دیواری که این طرف دانشکده داروسازیه منظورمه.
25.
26. به یاد "نفحات نفت" و مهندسی ای که برای کشیدن پیاده رو ها در دانشگاه میگفت بهترین راهکاره!
27.
28. سه شنبه. برگهایی که یه طرفشون یخ زده و طرف دیگه نه!
29.
30. حوض دانشکده ادبیات! یاد کلاه قرمزی افتادم که تو کلاه قرمزی و سروناز اون استخره رو دیده بود میگفت کاشیکارش چه نفسی داشته!
take care
be successful
byebye
من anonymous (انانیمس) متولد 1/6/70یه نجومیه تقریبا تازه کارم. اگه میخاین بیشتر بدونین یه گشتی تو وبلاگم بزنین. نظر یادتون نره